درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها
  • ردیاب خودرو

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آموزنده و آدرس rozzabi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 9
بازدید کل : 2078
تعداد مطالب : 6
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

آموزنده




با سلام.به دنیای لوکس بلاگ و وبلاگ جدید خود خوش آمدید.هم اکنون میتوانید از امکانات شگفت انگیز لوکس بلاگ استفاده نمایید و مطالب خود را ارسال نمایید.شما میتوانید قالب و محیط وبلاگ خود را از مدیریت وبلاگ تغییر دهید.با فعالیت در لوکس بلاگ هر روز منتظر مسابقات مختلف و جوایز ویژه باشید.
در صورت نیاز به راهنمایی و پشتیبانی از قسمت مدیریت با ما در ارتباط باشید.برای حفظ زیبابی وبلاگ خود میتوانید این پیام را حذف نمایید.امیدواریم لحظات خوبی را در لوکس بلاگ سپری نمایید...


1 فروردين 1398برچسب:, :: 1:0 ::  نويسنده : حامد

 

روزی شاگردی به استاد خویش گفت:استاد،
می خواهم یکی از مهم ترین خصایص انسان ها را به من بیاموزی./
استاد گفت: واقعا می خواهی آن را فرا گیری؟/
شاگرد گفت:بله، با کمال میل. /
استاد گفت:پس آماده شو با هم به جایی برویم./شاگرد قبول کرد.استاد شاگرد جوانش را به پارکی برد که در آن کودکان مشغول بازی بودند. استاد گفت: خوب به مکالمات کودکان گوش کن./
 مکالمات آنها به این صورت بود:/
- الان نوبت من است که فرار کنم و تو باید دنبال من بدوی./
- نخیر الان نوبت تو است که دنبال من بدوی./
- اصلا چرا من هیچ وقت نباید فرار کنم؟/
استاد ادامه داد: همان طور که شنیدی، تمام این کودکان طالب آن بودند که از دست دیگری فرار کنند. انسان نیز این گونه است. او هیچ گاه حاضر نیست با شرایط موجود رو به رو شود و دایم در تلاش است که از حقایق و واقعیت های زندگی خود فرار کند و هرگز کاری برای بهبود زندگی خود انجام نمی دهد. تو از من خواستی یکی از مهم ترین ویزگی های انسان را برای تو بگویم و من آن را در چند کلام خلاصه می کنم: «تلاش برای فرار از زندگی»؛ اما این را به یاد داشته باش که ما به کسانی می گوییم «موفق»، که سعی کرده اند بر این حالت خود غلبه کنند. پس تو هم سعی خودت را بکن./
 


یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:, :: 14:1 ::  نويسنده : حامد

 

روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متأثر بود. علت ناراحتیش را پرسید. شخص پاسخ داد: در راه که می آمدم، یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم، اما او جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم./
 سقراط گفت: چرا رنجیدی؟/
مرد با تعجب گفت: خب معلوم است ... چنین رفتاری ناراحت کننده است./
سقراط پرسید: اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده است و از درد به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده خاطر می شدی؟/
مرد گفت: مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم. آدم که از مشکل داشتن و بیمار بودن کسی دلخور نمی شود./
سقراط پرسید: به جای دلخوری، چه احساسی
می یافتی و چه می کردی؟/
مرد جواب داد: احساس دلسوزی و شفقت؛ و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم./
سقراط گفت : همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی. آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود؟ و آیا کسی که رفتارش نادرست است، روانش بیمار نیست؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد، آیا رفتار بدی از او دیده نمی شود؟/
بیماری فکر و روان، «نامش» غفلت است و باید به جای دلخوری و رنجش از کسی که بدی می کند و غافل است، برایش دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند. پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده./
بدان که هر وقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیمار است./


یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:, :: 14:0 ::  نويسنده : حامد

 

*قانون پایستگی واحد: واحدها نه از بین می روند و نه پاس می شوند، بلکه از ترمی به ترم دیگر انتقال
می یابند!/ 
*تقلب: برخی اعمال ننگین که در صورت این کاره بودن، شخص امتحان دهنده آخر عاقبت خوش و خرمی دارد: نوع خاصی از «هلو، برو تو گلو»!/
*شب امتحان: شبی که در آن نسکافه و قهوه از والیوم ده هم خواب آورتر می شود... شب راه رفتن کلمات جزوه و کتاب بر روی سسلسله اعصاب محیطی و مرکزی دانشجو!/
*دانشجویان ساکن خوابگاه: جنگجویان کوهستان!/
*خانواده دانشجویان: بینوایان!/
*انتخاب درس افتاده: زخم کهنه!/
*اولین امتحان: جدال با سرنوشت!/
*مراقبان امتحان: سایه عقاب!/
*تقلب: عملیات سری!/
 
*اعتراض برای کیفیت غذا: می خواهم زنده بمانم!/
*استاد راهنما: گمشده!/
*دانشجویی که تغییر رشته داده: بازنده!/
*سرویس دانشگاه: اتوبوسی به سوی مرگ!/
*کتابخانه دانشگاه: خانه عنکبوت ها (به استثنای دانشگاه های علوم پزشکی)!/
*التماس برای نمره: اشک تمساح!/
*ترم آخر: بوی خوش زندگی!/
*تسویه حساب: خط پایان!/
*مسئول خوابگاه: کارآگاه گجت!/


یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:, :: 13:53 ::  نويسنده : حامد

 

ننه علی مادر شهیدی است که بیش از 17 سال در کنار مزار فرزند شهیدش در کلبه ای حلبی زندگی
می کرد. آخرین درخواست این بانوی صبور و وفادار این بود که پس از مرگ در کنار مزار فرزندش به خاک سپرده شود و حالا این مادر مهربان، در همان کلبه به خاک سپرده شد تا برای همیشه در کنار فرزندش آرام بگیرد... خیلی حرف ها داشتم که با ننه علی بزنم، اما حالا که رفته فقط می خواهم به او بگویم:/
سلام ننه علی! چند روز پیش خبر آمد که آخرش پیش فرزند شهیدت رفتی؛ نه اینکه از او دور بوده باشی و حالا به او برسی، نه! تو در تمام سال هایی که پسرت آسمانی شده بود، در زمین، کنارش بودی و کلبه ات را در کنار آرامگاه شهیدت بنا کردی تا تجسمی از مهر مادری باشی... در روزگاری که مهربانی ها به حراج روزمرگی ها رفته و رو به افسانه شدن گذاشته اند./
نمی دانم در آن شب های سرد زمستانی و در آن روزهای داغ بهشت زهرای تهران، با "قربانعلی" خود چه نجواها کرده ای و در میانه اشک های مادرانه ات با او چه ها گفته ای. این را نیز نمی دانم حالا که به وصال فرزند دلبندت رسیده ای و بعد از سال ها که سنگ قبر او را بغل می کردی، اینک خودش را در آغوش گرفته ای، به او چه ها خواهی گفت؟ نباید هم بدانم ... حرف های مادری و فرزندی، رازهایی دوست داشتنی بین خودشان است و بس!/
اما ننه علی! تو را به آن قرآن درشت خطی که بارها در کلبه ات ختمش کردی قسم می دهم، هر چه به شهیدت می گویی بگو، اما حال و روز جوانان امروز ایران را برایش باز مگو! بگذار روحش آزرده نشود./
به پسرت نگو که بعضی از زنان و دختران ما با
پوشش های نامناسب در کوچه و خیابان چه ها
که نمی کنند، به غیرت پسر برومندت بر می خورد./
 
مادر جان! چه کار داری به فرزندت بگویی که پسرانمان ابرو بر می دارند و لباس تنگ می پوشند... ./
ننه علی! مادر اسطوره ای سرزمین مادری من! اصلاً از ما و از کارهایمان هیچ به علی نگو! دلش می شکند، بگذار روحش آسوده باشد. نگذار حلاوت دیدار مادر با تلخی کارهای ما کم رمق شود!!/
آه ... چه می گویم من ننه علی! لابد داری شماتتم می کنی که مگر یادت رفته است که شهیدان زنده اند و
می بییند و می شنوند و اصلا شهید نامیده شده اند چون شاهد مایند؟ و ادامه می دهی: فکر می کنی اگر من هیچ نگویم، اینها هم هیچ نخواهند دانست؟/


یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, :: 18:21 ::  نويسنده : حامد

 

پروردگارم، من آن بنده روسیاهی هستم که بهترین روزهایت را نیز به غفلت گذراندم ... خدای خوبم، مرا به عقوبت غفلتم دچار مکن و سرنوشتم را _ به لطف و برکت خویش _ آن گونه نما که با آن به تو نزدیک تر شوم./
پروردگارا، قبول آنچه را که خیر و صلاح من در آن است برایم آسان فرما و معرفت و فهم آن را به من عطا کن، و اینها را سببی ساز برای خشنودی خویش./
به امید رحمتت، ای مهربان ترین مهربانان

 

 



یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, :: 18:9 ::  نويسنده : حامد

صفحه قبل 1 صفحه بعد